کد خبر: ۹۳۳۱
دیدگاه

|حمیدپارسانیا| «مشروطه» و عبور شیعه از یک رقابت منفی به یک رقابت ایجابی

در مشروطه چه گذشت و این رخداد بزرگ و پیامد‌های آن را چگونه می‌توان مورد فهم قرار داد؟ آیا مشروطه یک انقلاب بود یا یک فتنه؟ یک نهضت دینی بود یا یک جنبش ضد دینی؟
شنبه ۲۴ شهريور ۱۴۰۳ - ۱۵:۳۰
پایگاه اطلاع‌رسانی مرکز اسناد انقلاب اسلامی-دیدگاه؛ در ۱۴ مرداد سال ۱۲۸۵، فرمانی از سوی مظفرالدین‌شاه قاجار صادر شد که به‌نوعی تاریخ ایران و وضع امروز ما را دستخوش تحول کرد. در این رخداد بزرگ به‌نوعی همه نیرو‌های تاریخی در درون ایران و همه نیرو‌های استعماری از خارج کنشگری جدی داشتند؛ اما حاصل آن هرچه شد، به نظر نتوانست انتظارات بخش‌های زیادی از جامعه ایران را برآورده سازد؛ لذا با فاصله نزدیک به هفتادسال مجدد شاهد بروز انقلابی عظیم در سطح کشور هستیم. حال پرسش اینجاست که در مشروطه چه گذشت و این رخداد بزرگ و پیامد‌های آن را چگونه می‌توان مورد فهم قرار داد؟ آیا مشروطه یک انقلاب بود یا یک فتنه؟ یک نهضت دینی بود یا یک جنبش ضد دینی؟ متن زیر سخنرانی حجه الاسلام و المسلمین دکتر حمید پارسانیا جامعه شناس و عضو شورای عالی انقلاب فرهنگی است که در نشستی تحت عنوان «بررسی ایده مشروطه تا عمل مشروطه‌خواهی» ارائه شده است.
 
مشروطه و میدان آگاهی‌بخش تاریخ
تأمل در مشروطه برای امروز ما خیلی مهم است. خیلی از مسائل با شرایط اجتماعی درگیر هستند؛ لذا مهم است که در صحنه چه می‌گذرد. در خصوص مسئله‌ای که راجع به شیخ فضل‌الله نوری و فتوای حرمت مشروطه مطرح است که می‌گوید من اجتهاد کردم؛ پرسش من این است که شیخ چه می‌بیند و چه کسانی را دارد بیان می‌کند که به‌عنوان آدم‌های خطرناک این فتوا را علیه آنان می‌دهد؟ شیخ فضل‌الله خود قسم می‌خورد که من علمای نجف را با علمای مشروطه موافق کردم. قبل از همه من این کار را کردم. اما در ادامه این همراهی را نداشت چرا که احساس خطر می‌کند و در نتیجه در مقابل مشروطه خواهان حاضر می‌شود حتی یک نوع همکاری با جریان رقیب هم می کند. یعنی آن شیوه‌ای که علمای قبل از مشروطه تعامل می‌کردند، آن شیوه را برمی‌گزیند. عملاً این شیوه تعامل را میرزای نائینی با رضاخان انجام می‌دهد. به نظر من میرزا از عقاید خود برنگشت. اما شرایط صحنه در حال تغییر است. روزی به شیخ فضل‌الله اتهام می‌زدند که با استبداد در حال همکاری هستی؛ اما بعد‌ها میرزا هم با استبداد همکاری کرد با این تفاوت که استبداد در زمان شیخ تاریخی بود و روی ایل و عشیره استوار گشته بود ولی استبداد رضاخان استبداد استعماری است. عقبه‌اش فضا‌هایی هستند که انگلستان  بعد از روسیه زعامت آن‌ها را گرفته و در حال کار است. یک استبداد استعماری دارد می‌آید؛ اما یک نوع تعامل با این استبداد باز دوباره شکل می‌گیرد. این‌ها همه از اقتضائات صحنه است.
 
مشروطه در کشاکش فرهنگ اسلامی و مدرنیته
برای شناخت مشروطه باید در دو سطح کار کرد. یک سطح جریان‌های اصلی است که عمل می‌کنند و باید آنان را جریان‌شناسی کرد. یک سطح زمان آگاهی افرادی است که دارند در این جریان کار می‌کنند. اگر بخواهیم داوری کنیم، دو سطح خطا و صواب وجود دارد. نخست سطح خطا‌ها و صواب‌های راهبردی است در قیاس با یک جریان. سطح دوم خطا‌ها و صواب‌ها راهبردی نیست، بلکه میدانی است. باید این دو سطح را از یکدیگر تفکیک کرد. به نظر من بین میرزای نائینی، آخوند خراسانی، شیخ فضل‌الله نوری، آقا نجفی اصفهانی و... این‌ها همگی یک جریان هستند؛ اما در تشخیص مصادیق، فهم آنچه در صحنه می‌گذرد نمی‌توانند نگاه مشترکی داشته باشند. دلیل این موضوع هم به‌خاطر بعد و قرب مسافتی که وجود دارد و هم در صحنه عملیات خیلی از افراد فریب‌کاری می‌کنند. همین آقای یحیی دولت‌آبادی، مدرسه‌ای را فقط برای بچه سید‌ها درست می‌کند. وی به دنبال درست‌کردن یک دین جدید  هم هست. حتی بیان می‌کند، موقعی که رضاخان آمد، لباسش را می‌اندازد بیرون و عین این عبارت است «ما ایرانی‌ها در دین سازی سابقه مفصلی داریم. حالا وقت این است که...» اشاره به کاری که خودش دارد می‌کند است. باب بابیت را دارند باز می‌کنند. این‌چنین فریب‌کاری‌هایی صحنه‌ها را مشوش کرده و لذا افراد شناخت یکسانی از صحنه به دست نمی‌آورند.
ما به لحاظ تاریخی در ایران و همچنین در اسلام دو جریان عمده داشتیم. در زمان پیامبر این دو جریان وجود داشت و ادامه یافت. قبل از اسلام جریان قبیله و عشیره بود که در آن هویت آدم‌ها بر اساس رقابت‌های قبیله‌ای تعیین می‌شد. من کیستم؟ من از فلان قبیله هستم. تمام شخصیت تو به قبیله‌ات بازمی‌گشت. حقوق تو چه بود؟ پیمان‌هایی که قبایل با هم‌بسته بودند. رجز می‌خواستی بخوانی، من از این قبیله هستم. اسلام یک معانی دیگری را آورد. آنجا قبیله بود که قبله را تصرف کرده بود و نماد قبیله به‌عنوان بت در خانه خدا نشسته بود. یعنی قبله در تصرف قبیله بود. حالا قبله آمد تا از این بت‌ها جدا شود و به‌جای خون این قبیله و آن قبیله که گاهی سر یک خون ۴۰ سال با همدیگر می‌جنگیدند، ثارالله است که گذاشته شد. بحث «ان اکرمکم عند الله اتقاکم» با اسلام مطرح شد. بحث «رب العالمین» مطرح شد، نه رب این قبیله و آن قبیله. یک محور انسان و انسانیت و محور جهان و هستی و توحید بود که محور قرار گرفت؛ و خلافت انسان بود که مطرح شد. در مدت ۲۳ سال، این جریان که جریان توحیدی است توانست ۱۳ سال مقاومت در مکه و ۱۰ سال مقاومت در مدینه را سامان دهد و جامعه مدنی مدینه شکل بگیرد. در سال هشتم هجری بود که فتح مکه رخ داد. حدود ۲۰-۲۱ سال، نظام قبیله‌ای تا جایی که توانست جنگید.
 هنگامی که دیگر نتوانست ادامه دهد تسلیم شد؛ اما عادات قبیلگی کماکان در زندگی اجتماعی حضور جدی داشت و نظام قبیله‌ای دو مرتبه برگشت؛ اما این بار به دلیل اینکه اسلام بر اریکه و عرصه فرهنگ تکیه زده بود، زیر پوشش مفاهیم دینی خود را عیان ساخت. بنی‌امیه که بیست و خورده‌ای سال با فرماندهی ابوسفیان، میدان‌داری می‌کرد، همین بنی‌امیه خلیفه رسول‌الله شده و فرزندان ابوسفیان، فرزندان رسول خدا را به‌عنوان خروج بر دین جدش به شهادت رساندند. اسلام آمد و در عرصه فرهنگ ماند؛ اما مناسبات قبیله‌ای همچنان حضور داشت. قدرت‌هایی هم که در طول تاریخ آمدند همین بود. در قبال اسلام امامت، اسلام خلافتی قرار گرفت که در آن نهایتاً مناسبات قبیله‌ای نقش اول را داشت.
در ایران هم قدرت‌هایی که آمدند، ایلات و عشایر بودند. یکی بعد از دیگری، مناسبات ایلی و عشیره‌ای روی کارآمد. اسلام نیامده بود این مناسبات را از بین ببرد، آمده بود این مناسبات را تحت مفاهیم دینی پوشش بدهد؛ لذا قُلْ إِنْ کَانَ آبَاؤُکُمْ وَأَبْنَاؤُکُمْ وَإِخْوَانُکُمْ وَأَزْوَاجُکُمْ وَعَشِیرَتُکُمْ نه، أَحَبَّ إِلَیْکُمْ مِنَ اللَّهِ وَرَسُولِهِ آن موقع شما مشکل دارید. وگرنه صله‌رحم محترم است، دیه بر عاقله است. این‌ها باید حفظ شود. دائماً اسلام امامت و اسلام خلافت سر این مسئله با هم نزاع داشتند. در دوران صفویه و دوره قاجار باید این مسئله جست‌وجو بشود. اما در دوران قاجار به بعد، یک جریان سومی شکل می‌گیرد. در دوره‌های قبل، اسلام به یک صورتی با غلبه بر فرهنگ، این مناسبات قبیله‌ای را کنترل می‌کرد. ناگزیرشان می‌کرد تا در ذیل پوشش مفاهیم دینی، حتی اگر می‌خواهند بیایند تقلب کنند، تقلب یعنی آن موقع سکه قیامت اعتبار دارد و تشیع سعی می‌کرد این سکه را صاف و زلال بکند و این تحریفاتی که صورت می‌گیرد، به‌صورت انحراف مستقر نباشد. عمل امام حسین (ع) دقیقاً این کار را در تاریخ اسلام کرد. اما در دوران معاصر، جریان سومی که دارد می‌آید، جریان قبیله نیست. جریان یک فرهنگ دیگر، تاریخ دیگر و قدرت و اقتدار دیگری در حال آمدن است و همه کشور‌های اسلامی و جهان را تحت شعاع خود قرار می‌دهد. جریانی که ما از آن نام می‌بریم همان فرهنگ مدرن است. این جریان خود را از اساس توجیه دینی نمی‌کند. سخن از مرگ خداوندگاران بیان می‌کنند و دین را یک ایدئولوژی می‌خوانند. معرفت دینی اصلاً علم نیست بلکه humanities و انسانیات است که رخ‌داده است. این فرهنگ جدیدی است که با رنسانس، به‌گونه‌ای عبور از بازگشت به یونان در قبال مسیحیت و یک تفسیر جدیدی از عالم و آدم کردن است. این جریان آمده و خودش را نشان می‌دهد. در جنگ‌های ایران و روس قدرت خودش را نشان می‌دهد.
ما با سه جریان مواجه می‌شویم. یک جریان استبداد تاریخی است که عقبه‌اش به ایلات و عشایر باز می‌گردد. یک جریان اسلام امامت است و یک جریان مدرن که برای همه ناشناخته است که چه می‌گوید و چه می‌خواهد. هویت این سه جریان باید شناخته شود. خروجی مشروطیت، حذف مناسبات ایلاتی و عشایری بود. از مهم‌ترین کار‌های رضاخان تخته‌قاپو کردن ایلات بود. یعنی قدرت دیگر نتوانست برگردد و کاری داشته باشد. درواقع آن قدرت ایل که به‌صورت خان و خانات و به‌صورت شاه مطرح می‌شد، در رقابت با جهان مدرن از درون و بیرون گرفتار چالش می‌شد. به لحاظ نظامی چنین قدرتی داشت، به لحاظ ذهنی هم این‌ها اولین گروه‌هایی بودند که با آن عالم مواجه می‌شدند. رقیب جریان مذهب و باور‌های دینی هم بودند. این‌ها زودتر از همه جذب جهان مدرن می‌شدند. وقتی که جریان‌های مدرن در تشکل‌های فراماسونری آمدند، ناصرالدین‌شاه احساس خطر کرد. ولی بعد چند تا از فرزندان خودش سر از این لژ‌ها در می‌آورند. این قدرت جهان مدرن آن‌ها جذب می‌کند. اولین گروه‌هایی که جذب می‌شدند، سفرا بودند. بعدی درباری‌ها بودند و لایه بعد تجار بودند. قدرت جریان مذهبی ما، در نهاد علم بود. نهاد علم یعنی علما و عالمان که از فقه و اصول تا فلسفه و کلام و مانند آن‌ها تا دانش‌های دیگری که البته در اصناف خودشان، با اخلاق خودش، با فتوت‌نامه‌های خودش از پادوئی تا استادی حضور داشتند. حالا با این توصیف جهان مدرن در حال آمدن است. با این آمدن خود یارگیری می‌کند. شعار‌های جدید می‌دهد. هر دوی جریان دینی و متجدد ضد استبداد ایل و عشیره هستند. این می‌گوید آزادی و آن هم می‌گوید آزادی..
تا قبل از قاجار نهاد دین همواره در حالت تقیه قرار داشت و فقه شیعه و علمای شیعه هرچند در زندگی خصوصی مردم حضور داشتند؛ اما زندگی اجتماعی را در حد غذا و مانند این‌ها که مردم خودشان می‌آمدند دخالت می‌کردند؛ حالا بحث ولایت‌فقیه، ولایت و حاکمیت را در کتب فقه خصوصی‌شان بیان می‌کردند. مثلاً در مکاسب محرمه، بحث ولایت مطرح می‌شد که اگر کسی برای پادشاه کسب می‌کند، پولش حلال است یا حرام؟ در تمام بافت‌های فقهی وقتی به لبه حاکمیت می‌رسید، بحث ولایت مطرح می‌شد. اولین کسی که بحث ولایت‌فقیه را در یک باب مستقل نوشت، مرحوم نراقی است. چرا؟ چون فقها در محله‌های مختلف می‌توانستند اعمال حاکمیت کنند. ولایت‌فقیه را به‌عنوان یک فصل مستقل مطرح می‌کند، نه برای اینکه ولایت‌فقیه اجرا شود؛ بلکه برای اینکه ولایت‌فقیه اجرا نشود. چرا؟ چون جنگ‌های ایران و روس هست، استعمار است. هر کسی دارد در یک منطقه‌ای اعمال ولایت می‌کند و این قدرت مرکزی هم دارد از بین می‌رود. خروجی این مسئله غلبه استعمار می‌شود.
من باید بحث کنم که چه کسی صلاحیت اعمال ولایت دارد و ولایت چه شرایطی دارد؟ یعنی زمینه ولایت‌فقیه دارد در جامعه مطرح می‌شود. یعنی نیروی مذهبی به لبه‌ای رسیده‌اند که می‌تواند سهم خودش را ایفا کند. تا قبل از آن او در یک حالت تقیه و دوری گزیدن از حضور در عرصه حاکمیت سیاسی عمل می‌کرد؛ اما حالا احساس می‌کند دارد وارد عرصه می‌شود. مشروطه نوعی تئوریزه کردن فقه شیعه از یک رقابت منفی به یک رقابت ایجابی است. مثالی که میرزای نائینی می‌زند این است: مشروطه یعنی چه؟ مشروطه یعنی ما بیاییم این مستبدی را که مشروع نیست، عملاً مجبورش کنیم در چارچوب عدالت عمل کند. ایشان در بحث خود مثال می‌زند به یک خانه وقفی. می‌گویند یک غاصبی آمده دست انداخته روی این وقف. من نمی‌توانم متولی غاصب را بردارم، اما می‌توانم متولی غاصب را مجبور کنم که در چارچوب آن نیات واقف عمل کند. آیا وظیفه من این نیست که این کار را کنم؟ من نمی‌توانم نظام شاهنشاهی را عوض کنم. اما آن‌قدر قدرت داریم که شاه را مجبور کنیم که در چارچوب عدالت و شریعت عمل کند. ما تابه‌حال شاه را ظالم می‌دانستیم، فقط در یک شرایط اضطراری و واجبات نظامی یا... گاهی با یک شرایطی می‌توانستیم با او همکاری کنیم. در شرایط دیگر هم نمی‌توانستیم. اما الان می‌توانیم شاه را مجبور کنیم که مشروط عمل کند. این تئوری مشروطه است. آن طرف مشروطه، همین تقی‌زاده اول می‌گفت تا می‌گوییم مشروطه، می‌گویند «شرط یشرط شارط» مشروط یعنی مشروط کردن. اصلاً این حرف‌ها نیست. ما مشروطه را از ترکیه گرفتیم. آن یکی می‌گفت ما قانونی می‌خواهیم که از الف تا یای آن به دست بشر نوشته شده باشد. یعنی مدرن می‌اندیشد. اینکه حق حاکمیت، حق الهی است و این احکام و قوانین را وحی باید بیان کند این‌ها نیست. قانون یک مسئله بشری است و در چارچوب اندیشه‌های مدرن تفسیر و کار می‌شود. ما مشروطه را به یک معنا می‌بینیم، آن‌ها به یک معنای دیگر می‌بینند.
 
چرا ایران انقلابی‌ترین کشور جهان است؟
در یک قرن دو انقلاب در ایران رخ داد. اول قرن بیستم انقلاب مشروطه و پایان قرن بیستم انقلاب اسلامی می‌شود. حدود ۷۰ سال فاصله. در یک کشور دو انقلاب رخ دادن کم سابقه است. این انقلاب یعنی عموم مردم آمدند. کلید انقلاب مشروطه با فتوای تنباکو می‌خورد. فتوایی که تنباکو درون دربار را هم بسیج می‌کند. انقلاب مردمی دارد رخ می‌دهد. در انقلاب مشروطه خانم‌ها حضور جدی بهم می‌رسانند و می‌آیند. چه چیزی بُعد مردمی انقلاب مشروطه را تامین کرد؟ این رقابت نیروی مذهبی با استبدادی بود که وجود داشت. تا قبل از آن یا استبداد آن‌قدر قوی بود که نمی‌شد با آن کاری کرد یا اوایلی که مواجهه با غرب است، همین عالمان دینی احساس می‌کنند یک رقیب دیگری دارد در کنار استبداد دارند و آن استعمار است. این انگیزه‌ای می‌شود که در مواردی با استبداد همکاری کنند.
میرزای قمی و مرحوم کاشف الغطا نامه‌هایی را با فتحعلی‌شاه در جنگ‌های ایران و روس دارند. کاشف الغطا ایرانی نیست. نوع فقهای تراز اول این دوره معاصر ایرانی‌اند. این از معدود فقهایی هست که ایرانی نیست و تراز اول هم هست. جنگ بین ایران و روس است. کاشف الغطا در ایران هم نیست. کاشف الغطا نامه می‌نویسد برای فتحعلی‌شاه که در شرایط فعلی که جنگ ایران و روس است، سربازی که به جنگ می‌رود اگر خود را سرباز امام‌زمان بداند، عقلاً و شرعاً درست است. شرع این است که دفاع ابتدائاً باید مسیر خودش را داشته باشد، عقلاً هم قبول داشته باشد و برود بهتر از آنجا می‌جنگد؛ لذا من کاشف الغطا اگر نایب امام‌زمان باشم، فتحعلی‌شاه را به‌عنوان نماینده خودم در امر جهاد نصب می‌کنم. از این همکاری بیشتر چه چیزی را سراغ دارید؟ این یعنی مشروعیت می‌بخشم تا در این امر بتواند جدی‌تر هم کمک کند؛ و بعد افرادی مثل صاحب مناقب خودشان هم به جنگ می‌روند. چنین همکاری بین عالمان شیعه و شاه سابقه نداشته یا کم‌سابقه است. چراکه استعمار را هم احساس می‌کنند، استبداد را رقیب خودشان می‌دانند. میرزای قمی می‌گوید وقتی دشمنان اسلام به مملکت اسلام حمله می‌کنند دفاع بر امام واجب است، اگر امام نبود، نایب امام، اگر نایب امام نبود، مؤمنین و عدول این را کار بکنند، اگر مؤمنین و عدول نبودند و یک فاسقی می‌توانست این کار را بکند، وظیفه او است که این کار را کند و بقیه باید او را یاری دهند. این فتوایی هست که می‌دهد. یعنی نباید این جهاد متوقف شود و یک کافر یعنی دولت کفر مسلط بر سرزمین مسلمانان شود. این فقه سیاسی شیعه است. این خودش از عواملی شد که در یک مقطعی با آن‌ها همکاری می‌کردند.
در اواخر قاجار، خود دولت قاجار محل نفوذ استعمار شد. در مسئله فتوای تنباکو این امر وجود دارد. در همین فتوای تنباکو هم آقای شبیری در یک مصاحبه‌ای گفتند: مدت‌ها طول کشید تا میرزای شیرازی فتوای تحریم را دهد. دلیلش این بود که فکر می‌کرد این فتوایی که دارد می‌دهد، ناصرالدین‌شاه را چگونه تضعیف می‌کند؟ باعث نمی‌شود که همین آخرین سنگر را هم از دست بدهد؟ باید این‌ها را محاسبه می‌کرد. این عملکرد نیروی مذهبی بود. از یک سو ایدئال نیروی مذهبی در عصر غیبت، ولایت‌فقیه بود. از یک سو این نیرو آمده و کم‌کم دارد علیه قدرت می‌شورد و در مشروطه احساس می‌کند که می‌تواند تا حالا که یک رقابت منفی داشته و خودش را کنار می‌کشید، مشارکت فعال برای کنترل داشته باشد. اما نیروی جدیدی که می‌آید چیز دیگری را می‌خواهد. او هم با استبداد درگیر است، اما می‌خواهد همه چیز را مدرن کند. پیشگام این ماجرا میرزا ملکم خان است. وی معتقد است تنها راه سعادت ما این است که عقلای قوم بیست و چهار ساعت عقل خود را کنار بگذارند و بدهند دست غربی‌ها. بعد می‌گوید فکر نکنید اگر این کار را نکنید آن‌ها نمی‌آیند؛ آن‌ها مسئولیت خودشان می‌دانند که جهان را آباد کنند. آن‌ها خواهند آمد. این‌گونه فرش قرمز پهن می‌کند. شخص دیگری که در این دسته کار می‌کند آخوندزاده است. آخوندزاده سرهنگ دولت متجاوز روس است. کتاب‌هایی دارد که مذهب‌ستیز آشکار است. برخی از مکتوبات او در کتابخانه آیت‌الله مرعشی وجود دارد. وی فحاشی می‌کند به رسول‌الله و دیانت. اما به ملکم خان می‌گوید شما داخل ایران در لفافه دین سخن بگویید. به‌سوی دین‌سازی‌های جدید می‌روند. این کار‌ها را در دوران مشروطه کردند و یک عده این‌گونه جذب جریان غرب شده بودند. هویت مسئله مشخص نبود و این‌ها عقبه طلبگی هم داشتند. تقی‌زاده اول این شکلی است، کسروی که می‌خواست مذهب جدید بیاورد این شکلی است؛ و بعد چه کسانی این‌ها را دنبال می‌کنند؟ پشتشان بلافاصله استعمار است، انگلستان است که این‌ها را حمایت می‌کند. چون باور دینی حضور دارد، تقلب دینی کردن هست؛ اما وقتی رضاخان می‌آید و اندیشه‌های مدرن مستقیم می‌آید، دیگر نیازی به پوشش دینی گرفتن ندارند. دین ستیزی کاملاً آشکار می‌شود. پوشش دینی گرفتن بعد از انقلاب اسلامی و بعد از پانزده خرداد کم‌کم باز می‌شود. زیرا باز اسلام حضور اجتماعی خود را نشان می‌دهد و ناگزیر می‌شوند این پوشش را بگیرند.
دوران مشروطه رقابت این جریان‌های فرهنگی و معرفتی است که باید شناخته شود. تشیع جوهره‌اش چیست؟ تفسیرش از عدالت، انسان و سعادت چیست؟ این جریان‌ها کجا دارند یارگیری می‌کنند؟ مجاری بست خودشان چگونه است؟ در صحنه عملیات همه نوع دغل‌بازی و فریب هم انجام می‌شود. انسان زمان آگاه این پلیدی‌ها بر آن هجوم نمی‌آورند. کافی است کسی که متعلق به یک جریانی است، زمان آگاهی نداشته باشد، سرباز رقیب هم می‌شود. عملاً هم این کار را کردند. جریان مذهبی را با دست خودش زمین‌گیر کردند..
بله، انقلاب مشروطه انقلاب بود. حاصل سه جریان جدی بود که یکی از آن‌ها حذف شد؛ اما انقلاب خروجی‌اش چه شد؟ جریان غرب‌گرایی که آن موقع به‌عنوان منورالفکر مطرح می‌شد؛ و جریان مذهبی که می‌خواست برگردد و حضور جدی در سطح مدیریت اجتماعی برای اولین‌بار در تاریخ تشیع داشته باشد و زمینه‌هایی برایش به وجود آمده بود؛ اما خروجی‌اش جریان منورالفکری شد. این خروجی رهبران مذهبی را دچار یک سرخوردگی کرد؛ لذا سراغ رقابت منفی رفتند.
 
منبع: سایت سدید
* دیدگاه صرفاً بازتاب‌دهنده‌ی نظرات اساتید، محققان و پژوهشگران در حوزه‌های مختلف تاریخ معاصر است و مرکز اسناد انقلاب اسلامی بر آنست از این طریق فضای نقد و گفت‌وگوی علمی را فراهم نماید. انتشار این مطالب به معنای رد یا تأیید محتوای مورد نظر نیست.
این خبر را به اشتراک بگذارید:
ارسال نظرات